شاينا شاينا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

ستاره هاى آسمون دل من

بازم شكرت!!!!!

يه صخره بزرك پر از پستى و بلندى،پر از شيبهاى تندو سربالايى،يه گوى شيشه اى نحيفو شكننده رو دادى دستمو ميگي برو؟!!من تنها رو انداختى وسط ميدون مينو ميگى برو؟ببين دستام ظريفه ها،شو نه هام نحيفه ها،قدمهام محكمه،يجور امانتى دادى دستم بدجورى بهش دل بستم،با پاهاى برهنه روى اين همه خار راه ميرمو امانتيتو محكم چسبيدم تا نيوفته،فداى سرش پاهام پر از خراشو خونه،گويى كه بهم سپردى داغ شده خدا،دوباره تب كرده خدا،چهار روزه داغه خدا،ميبرمش تو دستام حرفى نيست،اين زمونه شده شغالو ديوارى نديده كوتاه تر از من،چهار چنگولى پريده رو ديوارو دست بردارم نيست،دلم خون شده،بچم بازم مريض شده،بازم تنش داغه،آخه اين عفونت لعنتى چى ميخواد از جون دختر كوچولوى من،اومدم ناليدم دو...
21 مرداد 1391

اصلا من تسليم...

گوش كن مادر ميشنوى؟صداى اذان صبح ماه رمضونه مامانى،بيدار موندى تا الان كاشكى لااقل سحرى ميخوردى يا افطار ميكردى،كل روز رو روزه اى؟شبا نميخوابى چرا؟روز به روز كه به تولدت نزديكتر ميشى ميخواى برام خاطرات نوزاديتو تداعى كنى؟بيخوابيهاى شبانه رو خوب يادمه مامانى ،كوچولوى من...چرا نميخوابى؟ديدى ديشب نشسته خوابيدم؟نفهميدى چقدر خستم؟ يادته دو روز پيش دوباره تب كردى رفتيم دكتر؟بازم پاشويه و بيدار بودن من و ناله ى تو....آخرش بابايى بردت تو سينك ظرفشويى نشستيو كلى اب بازى كردى تا تبت اومد پايين.... بيخوابي رو تحمل ميكنم...خستگى رو تحمل ميكنم به عشق تو دختر،ولى غذا نخوردنت ديوونم ميكنه...همش ظرفاى غذات دست نخورده ميمونه،دلم آتيش ميگيره.....همش چسبيدى به...
14 مرداد 1391

واى كه چى ديدم.....

دارم قطره قطره جمع ميشم تا دريا شم براى ستاره دريايى كوچولوم،براى دختركم همونى كه بازم اشكمو امروز درآورد....يا امام حسين،خداى من چى شده ايمااااااا......منو بابايى خشك شديم براى دو دقيقه مات شديم....خداى من اين شايناى منه؟وسط پذيرايى وايساده و داره ناناى ميكنه؟بغض گرفت منو،با پنجه هاش فشرد قلبمو...واى كه چه شيرينه اين بغض عشق. ازپشت پرده ديدمت،تار ديدمت ولى ديدمت خوش به حالم اولين ايستادنتو ديدم،تمام وجودم چشم شدو ديدم ،همين الان فهميدم از اين همه اشك پاك و پرده ضخيم چشمام فهميدم چقدرخوشبختم،ببين اشكامو ،عزيزم من خوشبختم ،با همه اين اشكام از هزار بار خنديدن خوشبخترم،تو ده ماهو چهار روزگى چهاردستوپا رفتيو تو يازده ماهو چهار روزگى بدون كمك ا...
4 مرداد 1391

منو چه به اين دو تا يك لاغر!!!!!

چجورى دل بكنم از تماشا كردنتو برم به كارام برسم،كوچولوى يازده ماهه من؟دوتا يك لأغر اومدن بغل همديگه نشستنو به من ميگن ما اومديم تو چشمام پروپرو زل زدنو ميگن ما قلدريم!!!!واى اين دو تا يك چه كارا كه نميكنن...دخملى من به پشتوانه ى همين دو تا همش ديوارو مبلا رو ميگيره و وايميسته و بعدشم شوت ميشه رو زمين ...تند تند چهار دستو پا ميدوه از ته اتاق تو اشپزخونه اين وسط يه مامان كوچولو مونده با اين دو تا يكه ناقلاااا....تازه دمبلاى مامانشم ميخواد بلند كنه!!!موقع شيرخوردن يهو ميخنده و ميگه ددددد بعضى وقتام به لوستر اشاره ميكنه و ميگه اى ژيه؟؟؟!!!از خواب بيدار ميشه و ميگه اى ژيه!!!كوچولوى بلاى نازنازى من يازده ماهه شدى؟خيلى بلا شدى،ناقلا شدى.ديگه تو بغلم...
1 مرداد 1391
1